علی جووونمعلی جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
مامان مرضیهمامان مرضیه، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
بابا حسنبابا حسن، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

با تو مادر شدم ..پسرم

خاطرات مشهد و تاسوعا و عاشورا

سلام پسرم و دوستای گلم. ...ممنون از لطفتون. .. بالاخره تاریخ 7 آبان صبح ساعت 8 پرواز کردیم به سوی شهر امام مهربانی ها...امام خوبی ها....مشهد الرضا..جای همه خالی...ساعت 9:30 رسیدیم..یکراست رفتیم هتل جمکران تو خیابان امام رضا 3 که تو فلکه آبه ...هتل خوبی بود اما غذا هاش آشغال بود...به زور خوردیم.. حالا بگم از حرم رفتنم... ای وای که نمیذاشتی..همش بی تابی میکردی...نگو من دوغ میخوردم و شما کولیک میشدی واسه همین اذیت میکردی.شیر خوردنت تعریفی نداره..غذای کمکی هم که نمیخوری..بزور یک قاشق... من شما رو نگه میداشتم و بابایی میرفت حرم..اونم نگه میداشت من میرفت..چون کالسکه ات را نبرده بودیم مجبور شدیم یکی ارزون و عصایی شو واست بخریم..که وقتی به ...
18 آبان 1393

پنج ماهگی پسرم

سلام.♥♥♥♥ پسرم و دوستای گلم. . ببخشید زیاد تاخیر کردم آخه سرم بدجور گرمه الانم بطور خلاصه وار اتفاقات این یک ماه رو مینویسم.. اول اینکه پنج ماهگی ات مبارک.★★♣♣.یک آبان شما پنج ماهگی ات تموم شد و وارد ماه شش شدی.. پسرم ما یک ماه کامل خونه ی مامان جون بودیم چون اونا حج بودن و ما مراقب خاله و دایی بودیم.و شما همچنان بد شیر میخوردی تا اینکه از 4ماه و پانزده روزگی ات بهت فرنی دادم که با دادن اون خوابت بهتر شد و شیر خوردنتم ماشالله هزار ماشالله بهتر شد..البته فقط سه روز فرنی خوردی.بعدش دیگه فرنی نمیخوری... ما که خونه ی مامان سارا بودیم بابایی واسه کاری رفته بود تهران..و به من خیلی سخت گذشت. آخه شما...
5 آبان 1393
1